سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تیشه روزگار

قبلترها وقتی میخواستم بدترین روز عمرم رو بگم، روز سکته بابایی یادم می ‏اومد، قبلتر از اون،  روز سکته بابابزرگم، اما حالا هر روز این یکسالی که گذشته بدترین روزهای عمرم بوده، تو شادیهام، تو خنده هام، تو بهترین لحظه هام یه غم عمیقی قلبم رو به درد میاره. تو این روزهای تلخ خیلی چیزها رو بهتر و عمیق تر فهمیدم. اینکه میشه تو شهر خودت، پیش دوستان و فامیلای خودت، پیش یه عالمه آدم آشنا باشی، اما خیلی غریبه باشی، اینو با تمام وجودم روز عمل بابایی حس کردم، اون روز بیشتر از همیشه نیاز داشتم کسی از تو مراقبت کنه تا ما بریم بیمارستان برای عمل بابایی، اما ... یکی از همکارام گفت مامانم دخترمو نگه میداره سورنارو هم بیار تو با خیال راح...
13 شهريور 1402
1